جزیره در کهکشان

Tuesday, August 4, 2009

خداحافظ گاری کوپر
















میس شانزه لیزه نرفته بود که بمیره...یا یه طوری اجی مجی لاترجی نامرئیی نشده بود.میس شانزه لیزه نمیتونست بلاگش رو سکته بده به دست خودش و ننویسه.نمیخواست چشم های جزیره اش عین نگاه مرده به سقف شیب دار مات بمونه واسه همین تصمیم گرفت یه مدت نباشه.گاهی نبودن بهتر از خفه موندنه.برای همین دچار دل آشوبه شد.تک و تنها شد.دید یکی یکی نیست میشن بچه ها.دید دیگه نمینویسن عین قبلا ها.خاویر باردم و شرلوک هولمز زده بودن به چاک.نبود جای میس شانزه لیزه امن وامون.....واسه همین چمدونش رو برداشت.عادت داشت به اسباب کشی .چمدونش رو باز کرد و دفتر خاطراتش رو اول از همه انداخت توش.بسته های سیگارش رو هم همین طور.رب دشامبر قرمز و چتر و چکمه هاش رو هم گذاشت.درش رو بست و برای همیشه اون محله رو ترک کرد و رفت یه جایی ته پاریس.اما نه جایی که ایفل ازش دیده نشه.نه.رفت یه جای جدید.احساس خانه به دوشی نداشت .حس میکرد غریبه شده.همسایه ها یه جوری به چشم های از حدقه بیرون اومده اش نگاه میکنن.اتاق زیر شیرونی جدید مثل خونه ی قبلی بود.باید با وایتکس و ابر میوفتاد به جون وان جرم گرفته و حسابی تمیزش میکرد.دیوارها پر از دوده بودن و کاغذ دیواری پاره بود.پنجره ی اتاق زیر شیرونی یه کرکره هم داشت که روش پر از تارعنکبوت بود و گوشه ی دیوارها پر از کارتونک.خیلی حالا حالا کار داشت........دلش برای خونه ی قبلی اش تنگ بود ...اما چاره نداشت ....میگفتن این محله امن تره.خوبی اش این بود که به یه کافه نزدیک بود .....








خلاصه همون طور که میبینید میس شانزه لیزه داره میسابه و سعی میکنه با محیط جدید خودش رو وفق بده....من هم همین جا از اینکه بخوام شما رو هپنوتیزم کنم خوشم نمیاد...میخوام بگم یه یک ماهی کتاب ها خاک خورد-فیلم ها دیده نشد-خاطرات نوشته شد.فعالیت فرهنگی به حداقل رسید.و عملا هیچی...اما مهم ترین چیز این بود که خیلی زیاد دل تنگ همه بودم.یه کارهایی صورت گرفته.








مثلا خداحافظ گاری کوپر نوشته ی رومن گاری ترجمه ی سروش حبیبی رو دارم ضبط میکنم.دو تا تئاتر خوب دیدم








خانه-نویسنده نغمه ثمینی و کارگردان کیومرث مرادی که خیلی عالی بود و در موردش حتما یه روز حرف میزنم و دیگری اهل قبور بود که کاری از حسین کیانی بود و خودتون از علاقه ی بیش از اندازه ام به سیامک صفری آگاهید دیگه.....حتما هر جا که باشه کار میدرخشه.یادم باشه این زیر مصاحبه اش http://www.magiran.com/npview.asp?ID=1912100رو لینک کنم....



فیلم هایی که از دستم در رفت و دیدم خانه ی صدام بود که امیدوارم هر کس گیرش آورد این 4 قسمتی رو ببینه و زندگی ادیت پیاف فرانسوی و سر آخر هم دمیج ...متاسفم که فارسی نوشتم هنوز ویرایش این جا رو بلد نیستم.



امیدوارم بتونم طلسم این ننوشتن یک ماهه رو باطل کنم.



در مورد باید بگم متاسفانه به ژولیت خانم بینوش حساسیت دارم و هر جا باشه بدم میاد و ناخود آگاه یاد فیلم -بار هستی- میوفتم و بارهستی هم که مساوی است با میلان کوندرا.خود فیلم رو متوسط دیدم.حرکات ژولی خانم حالم رو به هم میزنه به نظرم مثل گربه ی توی خیابونه ....اما خب از یک چیز این فیلم بسی کیف کردیم و آن این بود که ده دقیقه ی آخر رو به همه ی فیلم ترجیح دادم...برای کسانی که ندیده اند چیزی را لو نمیدهم اما سه چهار امتیاز از مچ پوینت کم کنید و ژانر فیلم را همان گیر کردن در مرحله ی بلوغ عشقی بگذارید.+چاشنی خیانت .گرچه تنها عاشق این فیلم آقای جرمی بود و ژولیت هم گرچه بی انصافی کردم نقش زن آشغال را خوب ایفا کرد مخصوصا در اولین سکانسی که سعی کرد با چشم هایش طرف مقابل رو قورت دهد....زهی خیال باطل که مرد داستان راستی عاشق میشود و خانم داستان نقشه ها میکشد. بلابه دور! اما خب اکثر بانوان مکرمه به این صفات آراسته شده اند و ماشا الله کم هم نیستند.صحنه های مثلا وحشیانه-عاشقانه خیلی ژیمناستیکی و بی احساس و مصنوعی بازی شده بود و به آن صحنه ها نمره ی صفر میدهم.بقیه ی نوشته هام را میگذارم برای وقتی که در این محیط جا تربیفتم...حال باید بروم و برای میس شانزه لیزه کمی خورد و خوراک و پنیرو نان و شراب بگیرم تا خستگی اش در برود..